قوله تعالى: و منْ لمْ یسْتطعْ منْکمْ طوْلا الآیة... جلیل است و جبار خداى جهانیان، کریم و غفار، نام‏دار، رهى‏دار، مهربان، واحد و احد در نام و نشان، بکرم خویش نوازنده بندگان، بفضل خویش سازنده کار ایشان، پیدا کننده نور عنایت خویش بر دوستان، و آراینده دوستان خویش بلباس احسان. خداوندى بخشاینده، و بر بخشودن پاینده، و هر کس را بر خویش نماینده، هر کس را چنان که سزاى اوست، و بقدر و اندازه و روش اوست، و از هر کس آن درخواهد که در وسع و توان اوست. نه‏بینى که مستضعفان راه شریعت را چون رخصت نمود بنکاح کنیزک، گفت: اگر از طول حره درمانید، و آرزوى نکاح پدید آید، کنیزک را بزنى کنید، و شهوت خویش را مدافعت مکنید، چون نمیتوانید و سنت ایشان را مدد میدهد که: «الدنیا متاع، و خیر متاع الدنیا المرأة الصالحة»، و «تزوجوا الودود الولود، فانى مکاثر بکم الأمم»، «وعلیکم بالأبکار فانهن اعذب افواها، و انتق ارحاما، و ارضى بالیسیر.»


نتق الرحم کثرة الولد. یقال: امرأة ناتق، اذا کانت کثیرة الولد.


این خود راه رخصت جویان است که مستضعفان‏اند، و با خود برنتاوانند. اما جوانمردان طریقت و مجاهدان راه حقیقت، عمل ایشان رنگى دیگر دارد، و عشق ایشان ذوقى دیگر، نه عذر رخصت ایشان را فریبد، نه سلطان شهوت با ایشان برتاود، گویى در شأن ایشان این خبر آمد که: «یا داود! حذر و أنذر قومک قضاء الشهوات فان القلوب المعلقة بشهوات الدنیا، عقولها عنى محجوبة»، و مقام حارثه اینجا رسید که گفت: «عرفت نفسى عن الدنیا فأسهرت لیلى و أظمأت نهارى، الحدیث. «و الله اعلم بایمانکم بعضکم من بعض» این تعریض است از کفاءت دینى، و اشارت است فرا تقدیس خداى از جفتى مریم (ع)، که بندگان خود را عار داشت از نکاح کنیزک، جز بوقت ضرورت، یعنى که تا خداى را عز و جل منزه و مقدس دانند از مناکحت پرستار وى، آخر این مضطر را بنکاح کنیزک دل خرسند کرد، و گفت: همه از آدم و حواءند، و در عقده دین با هم، همه هم شکل یکدیگر و جنس یکدیگر، شکل بشکل شود، و جنس بجنس گراید، پس جفت داشتن، و بجفت گرائیدن ایشان را سزد بلکه خود مى‏درباید، و جز چنین نشاید و معبود قدیم، کردگار عظیم جل جلاله، و عظم شأنه، که وى را شکل و شبه نیست، و جنس و مثل نیست، جفت داشتن او را سزا نیست که او را کفو و همسر نیست، لمْ یلدْ و لمْ یولدْ و لمْ یکنْ له کفوا أحد.


آن گه در آخر این آیت گفت: و أنْ تصْبروا خیْر لکمْ، اگر گرد رخصت نگردید، و نکاح کنیزک در باقى کنید، و در قهر نفس شکیبا باشید، شما را بهتر بود و راه جوانمردان اینست، و دوستان خود این کنند و با اینهمه استمالت بنده فرو نگذاشت، و بفرمان جزم نگفت: اصبروا، بلکه گفت: و أنْ تصْبروا خیْر لکمْ اگر صبر کنید و برخصت فرو نیائید، و مردانه در راه احتیاط روید، شما را جاى نواخت هست، و اگر صبر نکنید و رخصت جویید، و آسانى طلب کنید، عذر هست، از آنکه شما ضعیفان‏اید! و با خود برنتاوان! بارى لاف مردان چه زنید؟ و جاى مردان چه گیرید؟.


برگ بى‏برگى ندارى لاف درویشى مزن


رخ چو عیاران ندارى جان چنان مردان مکن!

یرید الله لیبین لکمْ. بیان شرف امت محمد (ص) است، و اظهار عز ایشان، و منت خداوند عز و جل بر ایشان، آن منت و کرامت که بر دیگران نبود. از رفتگان و پیشینیان، بلکه معاملت با ایشان مکافات بود که در ایشان رسید، چنان که الله گفت: و منْهمْ منْ أخذتْه الصیْحة، و منْهمْ منْ خسفْنا به الْأرْض، و منْهمْ منْ أغْرقْنا.


چون این امت حال ایشان بشنیدند، و داستان ایشان برخواندند، منتظر بودند تا در حق ایشان فرمان چه آید. گفت: و یهْدیکمْ سنن الذین منْ قبْلکمْ، و یتوب علیْکمْ، با شما آن نکنیم که با ایشان کردیم، ایشان را خسف و مسخ و اغراق بود، و شما را توبت و رحمت و مغفرت.


یرید الله أنْ یخفف عنْکمْ یعنى یخفف عنکم ثقل الأوزار بمواترة الواردات الى قلوبکم، یخفف عنْکمْ کلف الأمانة بحملها عنکم. یخفف عنکم مقاساة المجاهدات بما یلج لقلوبکم من انوار المشاهدات یخفف عنکم تعب المطالبات بروح المواصلات.


و خلق الْإنْسان ضعیفا در قرآن هر جا که نام انسان است صفت ناپسندیده‏اى بپیوند آنست، چنان که گفت: إن الْإنْسان لظلوم کفار، إن الْإنْسان خلق هلوعا، إن الْإنْسان لیطْغى‏، إن الْإنْسان لربه لکنود، إن الْإنْسان لفی خسْر. از آنکه انسانیت از خاکست، و خاک مایه کثافت، و أصل کدورت. اما امید رهى بآنست که آن روز که مى‏آفرید، عیب میدید، و آن گه با عیب میخرید.


با عیب خریده‏اى مرا روز نخست پیر طریقت گفت: خداوندا! تو ما را جاهل خواندى، از جاهل جز از جفا چه آید؟! تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف جز از خطا چه آید؟! خداوندا! بر نتاوستن ما با نفس خود از آن ضعف انگار، و دلیرى و شوخى ما از آن جهل انگار. خداوندا! تومان برگرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطف خود میدار!


گر آب دهى نهال خود کاشته‏اى


ور پست کنى بنا خود افراشته‏اى‏

من بنده همانم که تو پنداشته‏اى


از دست میفکنم چو برداشته‏اى‏